یا باب الحوائج
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟
با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟
خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد
دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد
شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد
زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد
ﺍﺯ ﻋﺮﺵ، ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ﯼ ﺧﺪﺍ
ﺁﻣﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﺎﻟﻪ ﯼ ﺣﯽ ﻋﻠﯽ ﺍﻟﻌﺰﺍﺀ
ﺟﻤﻊ ﻣﻼﺋﮑﻪ ﻫﻤﻪ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ
ﮔﻔـﺘﻨﺪ ﺗﺴﻠﯿـﺖ ﻫﻤﻪ ﺑﺮ ﺳﺎﺣﺖ ﺧﺪﺍ
شهادت امان زین العابدین برهمگان تسلیت باد دراین شبها به یاد همه بیماران باشیم التماس دعا